زبیر بن عَوّام از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و برادر زاده حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که در ۸ سالگی اسلام آورد و همواره در کنار پیامبر(ص) بود. پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، زبیر حکم شورای سقیفه را نپذیرفت و از خلافت حضرت علی(علیه السلام) دفاع کرد. او همچنین جزء اعضای شورای شش نفره بود که به نفع حضرت علی(علیه السلام) رأی داد. وی در شورش و قتل عثمان نقش مؤثری داشت، و برای خلافت حضرت علی(علیه السلام) کوشید. اما در همان اوایل خلافت حضرت علی(علیه السلام)، جنگ جمل را علیه حضرت علی(علیه السلام) سامان داد و در همین جنگ کشته شد.
جنگ جهانی که تمام شد، یهودیان هی داد و فریاد زدن که آی ما را شکنجه کردند، مارا کشتند، اموالمان را خوردند و چه و چه. طبق معمول شروع کردند به تاریخسازی و مظلومنمایی. آنقدر گفتند و گفتند که خودشان هم دروغ خودشان را باور کردند و هولوکاست امری شد مقدس و غیر قابل انکار. پس قانون تصویب کردند که هیچ کس حق ندارد ضد هولوکاست ما حرفی بزند و نتیجه اخلاقی این قضیه هم این شد که فلسطین حق ماست! هر کس هم که گفت آخر این آسمان به آن ریسمان چه ربطی داشت، متهم به یهودستیزی شد و زندانی. و هر کس که «آیا» و «شاید» در کار آورد تبعید شد و سر به نیست.
در منطق هولوکاستی این یک قاعده است: منطق که نباشد، باید با های و هوی، این و آن را ساکت کرد و دهان منتقد را بست تا دم خروس بیرون نیوفتد.
آن روز که ادوارد شواردنادزه، وزیر وقت امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی به تهران آمد تا جواب نامه امام به گورباچف را بدهد، فکر نمیکرد با چنین استقبال سردی روبهرو شود. یک اطاق محقر، یک صندلی ناراحت، پذیرایی با یک استکان چای، مدتی انتظار، ورود امام با لباس غیررسمی و خیلی چیزهای دیگر او را مبهوت کرده بود. آخر او نماینده یک ابر قدرت بود، چطور میتوانستند او را تحویل نگیرند؟ هیچ کس از دیدنش ذوق نکرد، هیچ کس با آمدنش نگفت دروازههای جهان به روی ما گشوده شد، هیچ کس فرش قرمزی پهن نکرد...