وقتی قضیه بودار میشود
- شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ
جنگ جهانی که تمام شد، یهودیان هی داد و فریاد زدن که آی ما را شکنجه کردند، مارا کشتند، اموالمان را خوردند و چه و چه. طبق معمول شروع کردند به تاریخسازی و مظلومنمایی. آنقدر گفتند و گفتند که خودشان هم دروغ خودشان را باور کردند و هولوکاست امری شد مقدس و غیر قابل انکار. پس قانون تصویب کردند که هیچ کس حق ندارد ضد هولوکاست ما حرفی بزند و نتیجه اخلاقی این قضیه هم این شد که فلسطین حق ماست! هر کس هم که گفت آخر این آسمان به آن ریسمان چه ربطی داشت، متهم به یهودستیزی شد و زندانی. و هر کس که «آیا» و «شاید» در کار آورد تبعید شد و سر به نیست.
در منطق هولوکاستی این یک قاعده است: منطق که نباشد، باید با های و هوی، این و آن را ساکت کرد و دهان منتقد را بست تا دم خروس بیرون نیوفتد.
تا قبل از توافق، با خودم میگفتم آدم که بیخود دلواپس نباید بشود؟ درست است که برای این انقلاب خونهای زیادی ریخته شده و شکنجهها و مصائب زیادی تحمل شده ولی مملکت صاحب دارد و مردم هم حواسشان به انقلابشان هست. کشور ما که مثل مصر نیست که انقلابش را سربکشند و یک آب هم روش. مذاکره است دیگر. چیزی میدهیم و چیزی میگیریم. مهم این است که معامله منصفانه باشد. منصفانه بودن معامله هم که تا معلوم نباشد چه چیزهایی در حال تبادل هست معلوم نمیشود.
توافق که صورت که ناگهان جشن گرفتند و دالامب و دولومب که چه؟ ما بر ابرقدرتهای جهانی پیروز شدهایم و درهای مملکت به دروازههای جهان گشوده شده و... . اصلا اجازه ندادند ببینیم معامله بر سر چه بوده؟
وقتی که دلواپس بودن جرم میشود و افراطگرایی؛ وقتی که «توافق هستهای»، نامش میشود «پیروزی هستهای»؛ وقتی که قانونی مصوب میشود مبنی بر عدم مخالفت با این «پیروزی»! و بررسی متن توافق و نقد آن هم میشود «تخلف از قانون»؛ وقتی که نشریهای به خاطر این «تخلف از قانون» توقیف میشود و بی بی سی به خاطر «رعایت این قانون» رفع تعلیق میشود؛ وقتی همه اینها اتفاق میافتد، قضیه برایم کمی بودار میشود و من دلواپستر. نکند کاسهای زیر نیم کاسه باشد؟ اما آفتاب که همیشه پشت ابر نمیماند.
- ۹۴/۰۵/۱۷